nobody


من چنین ام. احمق ام شاید! 

که می داند 

که من باید 

سنگ های زندانم را به دوش کشم 

به سان فرزند مریم که صلیبش را 

و نه به سان شما 

که دسته ی شلاق دژخیمانتان را می تراشید 

از استخوان برادرتان 

و رشته ی تازیانه ی جلادتان را می بافید 

از گیسوان خواهرتان 

و نگین به دسته ی شلاق خودکامه گان می نشانید 

از دندان های شکسته ی پدرتان!
نوشته شده در چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:من,احمد,شاملو,گیسو,فرزند,مریم,صلیب,زندان مرگ,سنگ,ساعت 15:43 توسط mohammad| |

سلام به همه فقط دو تا نکته در مورد خودم

1-مشهدی ام و رک بگم خیلی هم تنهام اگه کسی دوست داشت بیاد تو مایه های رفاقت و دوستی یک ایمیل به من بزنه تا شمارم بدم

2-نظرات شما برام خیلی مهمه پس نظراتتون رو از من دریغ نکنید

نوشته شده در چهار شنبه 25 تير 1392برچسب:من, تنها,دوست,love,ساعت 23:56 توسط mohammad| |

بعضی وقت ها هست فکر میکنم کاش خدا پایین می آمد و به من میگفت  آدم ها اذیتت میکنند بیا بریم...کاش میشد زندگی را دست دیگری سپرد  و  گفت تو جای من بازی کن ...وقتی دنیا و آیندم نابود شده است  و از زندگی فقط سیاهی فهمیدم فهمیدم آمدنم به دنیا اجباری بوده  و مهمتر ... رفتن هم اجباری چه کار باید بکنم جز اینکه هر شب به امید مرگ به خواب روم و صبح با لعنت فرستادن به بخت گندم چشمانم را بگشایم.خیلی وقت ها شده به خدا گفته ام چرا مرا در این دنیای کثیف و سیاه و سفید بوجود آوردی چرا این راه جلو پایم گذاشتی...و چرا...و چرا...و چرا اکنون در سراشیبی قرار گرفته ام که متوقف شدنم غیر ممکن و بیرون کشیدنم از این منجلاب نجاست سخت تر میشود می میرم و مانند  ماهی غرق شده ای فقط و فقط قوطه میخورم و بیشتر و بیشتر لجن آلود میشوم  اکنون که این نوشته را مینگارم مرگ نیز کنار من است  و برای گرفتن جان من لحظه شماری میکندaن تنها و بیکس در اوج جوانی و نوجوانی پیر میشوم و هزاران بار میمیرم...و باز مینویسم ...

نوشته شده در 1 فروردين 1387برچسب:من,زندگی,سیاهی,لجن آلود,مرده,,ساعت 1:0 توسط mohammad| |


Power By: LoxBlog.Com