nobody

زين روزگار، خون جگرم، سخت خون جگر

من شِكوه دارم از همه، وز خويش، بيشتر



اي دل، شفيعِ آخرتِ مايي، الغياث

دنيا كرشمه‌هاي زليخاست، الحذر!



پيراهني ز گريه به تن كن، دلِ عزيز!

هم بويي از مشاهده سوي پدر، ببَر



كي مي‌شود كه ديد يعقوب واشود؟

كي مي‌رسد كه يوسفِ دل، آيد از سفر؟

نوشته شده در سه شنبه 25 تير 1392برچسب:زندگی,مرگ,فاصله,عشق,ساعت 23:13 توسط mohammad| |


Power By: LoxBlog.Com